نه وصل ممکن نیست
همیشه فاصله ای هست
دچار باید بود
وگرنه زمزمه میان دو حرف
ادامه مطلب ...نقش هایی که کشیدم در روز ،
شب ز راه آمد و با دود اندود
طرح هایی که فکندم در شب ،
روز پیدا شد و با پنبه زدود
ادامه مطلب ...من از نوشتن میترسم.
با ترس
به زیبایی و هنر نزدیک میشوم.
سهراب سپهری
*برای دونستن بیشتر از سهراب,اینجا کلیک کنین.
ادامه مطلب ...روشن است آتش درون شب
وز پس دودش
طرحی از ویرانه های دور.
گر به گوش آید صدایی خشک:
ادامه مطلب ...و من،
در طلوع گل یاسی از پشت انگشتهای تو،
بیدار خواهم شد.
و آن وقت حکایت کن از بمبهایی که من خواب بودم،و افتاد.
ادامه مطلب ...من در این تاریکی
فکر یک بره روشن هستم
که بیاید علف خستگیام را بچرد.
من در این تاریکی
ادامه مطلب ...عبور باید کرد ...
و هم نورد افق های دور باید شد
و گاه در رگ یک حرف خیمه باید زد
عبور باید کرد
ادامه مطلب ...روشن است آتش درون شب
وز پس دودش
طرحی از ویرانه های دور.
گر به گوش آید صدایی خشک:
ادامه مطلب ...سنگ آرایش کوهستان نیست
همچنانی که فلز زیوری نیست به اندام کلنگ
وکف دست زمین
گوهر ناپیدائی است
ادامه مطلب ...نور را پیمودیم،دشت طلا را در نوشتیم.
افسانه را چیدیم،و پلاسیده فکندیم.
کنار شنزار،آفتابی سایه وار،ما را نواخت.درنگی کردیم.
بر لب رود پهناور رمز رویاها را سر بریدیم.
ادامه مطلب ...نه وصل ممکن نیست
همیشه فاصله ای هست
دچار باید بود
وگرنه زمزمه میان دو حرف
حرام خواهد شد.
سهراب سپهری
*برای دونستن بیشتر از سهراب,اینجا کلیک کنین.
ادامه مطلب ...تنهایی ما در دشت طلا دامن کشید.
آفتاب از چهره ما ترسید.
دریافتی،و خنده زدیم.
نهفتیم و سوختیم.
هر چه بهم تر،تنها تر.
ادامه مطلب ...ظلمت شکافت،زهره را دیدیم،و به ستیغ بر آمدیم.
آذرخشی فرود آمد،و ما را در ستایش فرو دید.
لرزان،گریستیم.خندان،گریستیم.
رگباری فرو کوفت:از در همدلی بودیم.
ادامه مطلب ...من در این تاریکی
فکر یک بره روشن هستم
که بیاید علف خستگیام را بچرد.
من در این تاریکی
ادامه مطلب ...به سراغ من اگر میآیید،
پشت هیچستانم.
پشت هیچستان جایی است.
پشت هیچستان رگهای هوا، پر قاصدهایی است