کجا هست توی این دنیای بزرگ که من بتوانم بدون ترس,سیری نگاهت
بکنم و بروم.بروم,همین طور با خیال صورتت بروم و نفهمم به بیابان
رسیده ام.و توی بیابان زیر سایه ی کوچک یک ابر کوچک بنشینم.دیروز
که آمدی از کنار قبر حافظ رد شدی,سایه ات افتاد روی پله های صفه ی
قبر.وقتی دور شدی,زانو زدم دست کشیدم به جای سایه ات.نترس,
کسی شک نمی کند.سر قبر حافظ زانو زیاد می زنند.هر که دیده باشد
خیال می کند تربت جمع کرده ام.
شهریار مندنی پور
شرق بنفشه
*برای دونستن بیشتر از شهریار,اینجا کلیک کنید.
*این کتاب رو بارها معرفی کردم!کتاب عجیبیه!
* نوع روایت داستان های این کتاب واسم جدید بود.گفته هایی که باید
بگی(به عشقت) و در ذهن می گی!و ناگفته هایی که نباید بگی و ...!
*تمام داستان ها مربوط به شیراز هست.شهر نویسنده ی کتاب.
قطاری سوی خدا می رفت و همه ی مردم سوار شدند.
وقتی قطار به بهشت رسید همګی پیاده شدند.
“و فراموش کردند که مقصد خدا بود نه بهشت”
خواندمت وباز هم نیز...
[ چرا ] باید داد بزنه
عطش داره دسـت بزنه ، دلش می خواد لب بزنه
نفس میـاد جهــان میره ، دلــش داره پر می زنه
طفلی هنوز منتظره ، دلـــ ـو به دریا بزنه
دسـت بزنه | دسـت بزنه
دلـــ ـو به دریـا بزنه
" مرد تنهایی "
آپم بیاااااااااااااااااااااااااااااا
salam dooste aziz.matne kheily zibayi booood
تنهایی یعنی : ذهنم پر از تو و خالی از دیگران است , اما کنارم خالی از تو و پر از دیگران است !
من بودم ، تو و یک عالمه حرف
و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد !
کاش بودی و می فهمیدی وقت دلتنگی ، یک آه چقدر وزن دارد...