خنده اش گرفت از یاد آوری دوران بچگی و آرزوی این که کاش
زبان پرنده ها را بلد بود، شاید می فهمید صبح ها و عصرها که
دور هم جمع می شوند، با شتاب و عجله، ورجه و ورجه کنان
چی به هم می گویند.
یعقوب یاد علی
آداب بی قراری
*برای دونستن بیشتر از یعقوب,اینجا کلیک کنین.
ادامه مطلب ...چشم ها را بست،خنکی گوارای آب را از کف پا کشید تا ذره ذره ی
تنش.گوش را داد به صدای چک چک قطره های آب و تکان برگ های
درخت،تا آرام آرام شلوغی و همهمه ی آدم های دور و بر محو شود،
آن قدر که چیزی نشنود جز صدای پرنده ها با جیک جیک های تند و
ادامه مطلب ...من دوست دارم غروب بیفته وسط سفر.اگه اولش باشه دلم می گیره،
آخرشم باشه که بدتر.از طلوع خورشید حرصم در می آد.چون مال اونایی
که فکر می کنن یا دوست دارن یه روز به جایی برسن،یا مال بدبخت هایی
که مجبورن دنبال یه لقمه نون بخور و نمیر صبح زود از خونه بزنن بیرون.یا
ادامه مطلب ...خنده اش گرفت از یاد آوری دوران بچگی و آرزوی این که کاش
زبان پرنده ها را بلد بود، شاید می فهمید صبح ها و عصرها که
دور هم جمع می شوند، با شتاب و عجله، ورجه و ورجه کنان
چی به هم می گویند.
یعقوب یاد علی
آداب بی قراری
*برای دونستن بیشتر از یعقوب,اینجا کلیک کنین.
ادامه مطلب ...چشم ها را بست،خنکی گوارای آب را از کف پا کشید تا ذره ذره ی
تنش.گوش را داد به صدای چک چک قطره های آب و تکان برگ های
درخت،تا آرام آرام شلوغی و همهمه ی آدم های دور و بر محو شود،
آن قدر که چیزی نشنود جز صدای پرنده ها با جیک جیک های تند و
ادامه مطلب ...