بر صلیب لب هایت
مرا
به بند می کشی,
مسیح وار!
و با بوسه ای دگر
مهمانم می کنی
جانی دوباره را!
چه دل نشین است
ناقوس مرگ
در حرم لب هایت,
و این
تولد دوباره!
"حس سبز"
ادامه...
یاد سهراب بخیــــ ــــــر! آن سپهری که تا لحظه ی خـــ ـــاموشی گفت: تو مرا یاد کنی یا نکنی,باورت گر بشود گر نشــ ــــود, حرفی نیست.. اما من نفسم میگیرد در هوایی که نفس هایــــــــ ــــــ تو نیست.
کودک زمزمه کرد: خدایا با من حرف بزن. و یک چکاوک در مرغزار نغمه سر داد. کودک نشنید.او فریاد کشید: خدایا! با من حرف بزن صدای رعد و برق آمد. اما کودک گوش نکرد. او به دور و برش نگاه کرد و گفت خدایا! بگذار تو را ببینم ستاره ای درخشید. اما کودک ندید. او فریاد کشید خدایا! معجزه کن نوزادی چشم به جهان گشود. اما کودک نفهمید. او از سر ناامیدی گریه سر داد و گفت: خدایا به من دست بزن. بگذار بدانم کجایی.خدا پایین آمد و بر سر کودک دست کشید. اما کودک دنبال یک پروانه کرد. او هیچ درنیافت و از آنجا دور شد
ای کاش ایوب بود و می آموختم صبرش را
ای کاش سلیمان بود می آموختم زبان حیوانات را
[ مرد تنهایی ] حلول ماه ربیع الاول تهنیت باد .
خیلی خوبه.معنی خودشو میرسونه
ولی اون نگاه دومیه اگه نباشه هم به معنی
اسیبی نمیزنه
(البته نظر منه و جز قصد بهتر شدن نوشته هات قصد دیگه ای ندارم)
ba 2 post upiiiiiiiim
یاد سهراب بخیــــ ــــــر!
آن سپهری که تا لحظه ی خـــ ـــاموشی گفت:
تو مرا یاد کنی یا نکنی,باورت گر بشود گر نشــ ــــود, حرفی نیست..
اما من نفسم میگیرد در هوایی که نفس هایــــــــ ــــــ تو نیست.
کودک زمزمه کرد: خدایا با من حرف بزن. و یک چکاوک در مرغزار نغمه سر داد. کودک نشنید.او فریاد کشید: خدایا! با من حرف بزن صدای رعد و برق آمد. اما کودک گوش نکرد. او به دور و برش نگاه کرد و گفت خدایا! بگذار تو را ببینم ستاره ای درخشید. اما کودک ندید. او فریاد کشید خدایا! معجزه کن نوزادی چشم به جهان گشود. اما کودک نفهمید. او از سر ناامیدی گریه سر داد و گفت: خدایا به من دست بزن. بگذار بدانم کجایی.خدا پایین آمد و بر سر کودک دست کشید. اما کودک دنبال یک پروانه کرد. او هیچ درنیافت و از آنجا دور شد
سلام عزیز خوبیییییییییییییییییییییی
روابط عمومی مملی با یک طنز اجتماعی اپپپپپپپپپپه و منتظر حضور سبز شماست
الهی بگردم

اون آغوش کوفت آدم میشه
کوفتش بشه