سرگشته و رها بودم.دیگه خودمو از تو باز نمی شناختم.دستهام,
دست های تو بود.روحم در تن تو,بی تاب شکفتن بود.هیچ لذتی به
دلپذیری ما شدن نبود.فاصله محو شد.به دریا رسیدیم.من و تو غرق
در هستی شناور!نزدیک تر از همیشه,به خدا بودیم!
هله پتگر
*اول بار با نوشته های پتگر,تو ماهنامه ی موفقیت آشنا شدم.
*شاید اسم پدرش "جعفر پتگر" رو شنیده باشین.نقاش معروف ایرانی.
*چند سالی هست که کلاس های خودشناسی راه اندازی کرده و شاید
دوستان تهرانی و کرجی و مشهدی به این کلاسا رفته باشن!
*پنج سالی هست که واسه ماهنامه ی موفقیت می نویسه.
*نوشته هاش توی ماهنامه هم درباره ی خودسازی و اعتماد به نفس
و ... هست.
*در مورد مطلب "آن شب!..." حتما نظر بذارین.
خیلی خوب.
بعله میشناسمش(پس دخترشه)!
ok
گاهی
-از تو چه پنهان-
با سنگها آواز می خوانم
و قدر بعضی لحظه ها را خوب می دانم
این روزها گاهی
از روز و ماه و سال، از تقویم
از روزنامه بی خبر هستم
حس می کنم گاهی کمی کمتر
گاهی شدیدا بیشتر هستم ...
سلام
من اومدم
زیبا بود و دلنشین
سنگ پشتم که همان کنج اطاقم کافی است
چه کسی خواست که خرگوش بیابان باشم
آنکه از دغدغه خانه درم آورده است
ببرد باز که در لاک خودم برگردم
خانه ام داغ ترین دوزخ این آبادی است
مردم از شعله پیچیده به من دور شدند
عده ای با دل خوش خانه کشانی کردند
عده ای بادل تاول زده مجبور شدند
اسمشو شنیدم ولی تاحالا کلاساشو نرفته بودم خوبه هاااا
ماهی افتاده
روی فرش آبی
مهارت در هم بافته ی
یک عمر تنهایی
دوست عزیز ... دعوتید به خواندنم
وبت قشنگ بود اگه خواستی به منم سر بزن.