از بچه گی این طور بوده ام.مدام حس می کنم جایی هست که باید
بروم و نرفته ام,کاری هست که نکرده ام و یادم رفته چی بوده.من نمی
خواستم مثل زن های دیگر عمرم را توی آشپزخانه سر کنم.می
خواستم بتوانم یک چیزی بسازم.چیزی درست کنم,که خیالم راحت
باشد که من که نیستم,هستش.پیدا نکردم که چی می خواستم,
دخترم بود,ولی کم بود.
شهریار مندنی پور
شرق بنفشه
*برای دونستن بیشتر از شهریار,اینجا کلیک کنید.
*این کتاب رو بارها معرفی کردم!کتاب عجیبیه!
* نوع روایت داستان های این کتاب واسم جدید بود.گفته هایی که باید
بگی(به عشقت) و در ذهن می گی!و ناگفته هایی که نباید بگی و ...!
*تمام داستان ها مربوط به شیراز هست.شهر نویسنده ی کتاب.
*در مورد مطلب "سال به سال!..." حتما نظر بذارین.
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.
به آرامی آغاز به مردن میکنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر برده عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی،
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی،
اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامیدارند ، و ضربان قلبت را تندتر میکنند، دوری کنی.
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی، که حداقل یک بار در تمام زندگیت ورای مصلحتاندیشی بروی.
امروززندگی را آغاز کن !
امروز مخاطره کن !
امروز کاری کن !
نگذار که به آرامی بمیری !
شادی را فراموش نکن !
پابلو نرودا
ترجمه: احمد شاملو
سلام
زیبا بود
ممنونم