به حافظیه بازگشتم.به بنفشه ها گفتم:"شما چه می گویید؟
چه کنم؟".زمستانی,خیلی هاشان گل نداده بودند هنوز.نمی
شنیدند.یکی با پیشانی بنفش و دو چشم زرد گفت:"هیچ وقت
ما را روی گور عاشقی نگذاشته اند.همیشه گل های سرخ,
مریم ها,مریم ها,شاخه های مورد ...".کنار گور نشستم.
باران هنوز می بارید.مثل دویست سال پیش,مثل پانصد سال
پیش.
شهریار مندنی پور
شرق بنفشه
*برای دونستن بیشتر از شهریار,اینجا کلیک کنید.
*این کتاب رو بارها معرفی کردم!کتاب عجیبیه!
* نوع روایت داستان های این کتاب واسم جدید بود.گفته هایی که باید
بگی(به عشقت) و در ذهن می گی!و ناگفته هایی که نباید بگی و ...!
*تمام داستان ها مربوط به شیراز هست.شهر نویسنده ی کتاب.
سلام آره مایل به تبادل لینک هستم
مرسی از حضور"حس سبز"
لایک
سلام دوست عزیز، آدرس جدید وبلاگم:
http://andromedam.blogfa.com/
اگه دوست داشتین لینک وبمو به این آدرس تغییر بدین
[گل]
یه چیزی که هیچ وقت فکرشُ نمیکردم
که به این زودی بهش برسم
این بود که تو این سن بشینمُ گاهی ناخودآگاه
نفسهای عمیق از ته دل بکشم…
واسه کشیدنشون حالا زود بود …! خـــــیــــلی زود
وااااااااااااااااای.چقد قشنگ بود
یاد روزایی خوبی افتادم که همین چند وقته پیش گذروندم...
سلام وبلاگ زیبایی داری اگه وقت کردی به وب منم سربزن خوشحال میشم نظرم بذاری من هرروز به وبت سرمیزنم خواستی لینکم کن
