حس سبز

حس رویا گونه ی من از زندگی

حس سبز

حس رویا گونه ی من از زندگی

یک شاخه گل...

اما 

یک شاخه گل برای تو کافی ست 

تا فاصله شود 

بین تو و هزار ستاره 

بین تو و حضور سپیده 

بین تو هیاهوی شهری که هر سحر 

در سربی صفیری بیدار می شود. 

 

                                                                                 شفیعی کدکنی 

 

 *برای دونستن بیشتر از استاد شفیعی,اینجا کلیک کنین. 

 *اول بار اول راهنمایی(تولد دوباره ی من!),با استاد آشنا شدم.کتابی 

بود از همسر دکتر شریعتی(خاطرات و عکس های دکتر بود.خدایا, 

اسمش طرحی از زندگی بود؟).درس خاطرم نیس,ولی فک کنم 

نوشته بود اون زمان استاد شفیعی شعر کلاسیک می گفت و یه روز 

که با دکتر شریعتی هم صحبت شد و دکتر شریعتی از شعر نیمایی 

و ... گفت,استاد شفیعی به شعر نو رو اورد!امیدوارم اشتباه نگفته 

باشم! 

 *اوایل که تازه با نام استاد و اشعارش آشنا شده بودم,سر به سر 

دوستام می ذاشتم,می رفتم پیششون و با یه ژست خاصی می  

گفتم اینو بخون(فامیل استاد رو) و اون بیچاره ها هم اکثرا کسره 

و فتحه رو بالا پایین می خوندن و من با غرور و همون ژست خاص, 

نام صحیح رو می خوندم!!!

نظرات 5 + ارسال نظر
سمانه جمعه 24 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:34 ق.ظ http://samane70.blogfa.com

کلا زدید تو کار نظم.
دقیقا بعد معرفی هر اثر ،برای شناخت شخص هم یه لینکی میذارید
اخر دقت

سیما جمعه 24 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 02:54 ق.ظ http://golhayesheypoori.blogfa.com/

هوای دفترم امشب هوای دلتنگی است

غرور و بغض و نیازم غریق یکرنگی است

دچار می شوم اینجا ... دچار یک غربت

تمام ثانیه هایم اسیر این جنگی است،

که در گرفته میان گریز و جا ماندن

در این هوای تمنا، چه جای دلسنگی است؟

بهانه های قدیمی هنوز بیدارند

برای من که غرورم شکسته این ننگی است

نباید از تو بگویم ... نباید از تو بخوانم

غرور لعنتیِ من دچار بیرنگی است

گذشته بودم و با خود خیال می کردم،

فقط تویی که هوایت هوای دلتنگی است

هنوز بعدِ فراقی که بین ما افتاد،

گمان ساده ی خامم به فکر همرنگی است

دوباره بی تو من امشب عروج خواهم کرد

به سوی خاطره هایی که از دلی سنگی است!

========================
منتظرتم...

سیما جمعه 24 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 02:56 ق.ظ http://golhayesheypoori.blogfa.com/

هوای دفترم امشب هوای دلتنگی است

غرور و بغض و نیازم غریق یکرنگی است

دچار می شوم اینجا ... دچار یک غربت

تمام ثانیه هایم اسیر این جنگی است،

که در گرفته میان گریز و جا ماندن

در این هوای تمنا، چه جای دلسنگی است؟

بهانه های قدیمی هنوز بیدارند

برای من که غرورم شکسته این ننگی است

نباید از تو بگویم ... نباید از تو بخوانم

غرور لعنتیِ من دچار بیرنگی است

گذشته بودم و با خود خیال می کردم،

فقط تویی که هوایت هوای دلتنگی است

هنوز بعدِ فراقی که بین ما افتاد،

گمان ساده ی خامم به فکر همرنگی است

دوباره بی تو من امشب عروج خواهم کرد

به سوی خاطره هایی که از دلی سنگی است!

ازیتا جمعه 24 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:31 ب.ظ http://www.ganjavi77.blogfa.com

سلام اسم وب رو نظر بدین

azeta یکشنبه 3 دی‌ماه سال 1391 ساعت 05:21 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد