عزیز من!
بیا کمی پیاده راه برویم!
دیگر من و تو،حتی اگر دست در دست هم،و سخت عاشقانه،تمام
شهر راهم بپیماییم کسی از ما قباله نخواهد خواست و کسی پا به
حریم حرمت مهرمندی هایمان نخواهد گذاشت.این را بارها به تو
گفته ام و باز هم خواهم گفت.از چه می ترسی عزیز من؟بیا کمی
پیاده راه برویم!بیا کمی پیاده راه برویم!
این فرصتی ست برای به یادآوردن جمیع لحظه های گذشته با طعم
و عطر و مزه های بسیار متنوع:لحظه ی شفاف اوج محبت در یک
غنچه ی فرو بسته ی میخک،لحظه ی کوتاه شک و حسد،لحظه ی
تلخ و پر از گریه ی مرگ یک خویش خوب،لحظه ی خریدن یک کلاه برای
بچه ای در راه،لحظه ی تقدیم یک سکه ی طلا به تو و دلتنگی عمیق
تو از من،لحظه ی آخرین نگاه تو بر در و دیوار خانه ای که از آنجا رانده
شده ایم،لحظه ی فریاد شادمانه ی من که پله ها را جهان می آیم تا
به تو بگویم که در پنجاه و دو سالگی کاری تازه یافته ام،لحظه ی
خستگی بی حساب تو از رفتن به مدرسه و بازگشتن از مدرسه ای
بسیار بسیار دور از خانه،گم شده در لابلای دودهای نفس گیر جنوبی،
لحظه ی ادراک متقابل و هم جهت تو و من،هنگامی که کودکی می
گرید،روزنامه فروش تشنه ای فریاد می کشد،پیرمرد مستأصلی،ناگزیر
از وسط خیابانی می دود...لحظه ی شکستن گلدان سفالی که هر
دو دوستش می داریم،لحظه ی نمره نیاوردن یکی از شاگردانت که نزد
تو عزیز و محترم است...و «لحظه ی رنگینِ زنان چایچین»...
عزیز من!
بیا کمی پیاده راه برویم!
این،برای جوان ها که خیلی چیزها را فراموش کرده اند و خیلی چیزها
را در آستانه ی فراموشی قرار داده اند،شاید عبرتی باشد...
شاید ذره ای از یک تجدید نظر جدی و وفادارانه باشد در متن پرغبار و
تیره ی زندگی باطل شهری...
شاید تلنگری باشد به ظرفی که سرشار است و محتاج سرریز کردن...
شاید موجی باشد خاص،در حوضی مثل همه ی حوض های با آبِ راکدِ
سبزِ ساکت،تا آن حوض را،دست کم به یاد دریا بیندازد،و یا حسرت
چیزی را در دلش زنده کند که نمی داند چیست ـ شاید ماهی،یا
که تصویر درختی در آن،یا قایقی کوچک...
شاید،جمله های اول قصه ای نو باشد...
عزیز من!
بیا کمی پیاده راه برویم.
نادر ابراهیمی
*برای دونستن بیشتر از نادر ابراهیمی,اینجا کلیک کنین.
*برای خوندن نامه های قبلی,کافیه عنوان "ای عزیز..." رو در وب جستجو
کنید.
*اول راهنمایی بودم که اولین رمان زندگیم رو خوندم!رمانی خارجی.بعد از
هشتمین رمان خارجی بود که اول بار رمانی ایرانی به دلم نشست!
از مرحوم نادری(متاسفانه هر چی فک کردم اسمش یادم نیومد که این جا
بنویسم!)
*و این شد سرآغاز آشنایی من با رمان های ایرانی!
*این چهل نامه ی مرحوم ابراهیمی به همسرش,هر نامه ش,خودش کتابی
جداگونه ست و قابل تدریس در دانشگاه!
*در مورد مطلب "حس نوروزی من!..." حتما نظر بذارین.
بر سر سفره احساس اگر جایی هست،
سخن ساده تبریک مرا جای بده...[گل][گل]
[گل]بهارت سبز[گل]
.
بهترین ها رو تو سال جدید واست آرزو دارم...
عید واقعی از آن کسی است که
آخر سالش را جشن بگیرد
نه اول سال را
نوروز مبارک دوست من
salam duste azizam.upaaaaam bodo bia
rasti in adrese jadide ghale joooooname
http://ghazaleh-love-saeed.persianblog.ir
فرا رسیدن نوروز باستانی، یادآور شکوه ایران و یگانه یادگار جمشید
جم بر همه ایرانیان پاک پندار، راست گفتار و نیک کردار خجسته باد
بیا کمی پیاده راه برویم!
هوووووووووووووم
اخی
چه ارامش بخش بود