یادبان روزهای خوب!
آیا آن گلدان کوچک سفال لعاب خورده ی آبی که از لالجین خریدیم ـ و
چه سفری بود واقعاً ـ و آن گل بسیار نادر پُرخاری که من از آن سوی
قله ی توچال برایت آورده بودم و شباهت هایی به خود من داشت ـ با آن
زخم زبان هایی که گهگاه می زنم ـ به یادت هست؟
گلدان ، یک روز به ناگهان شکست و گل ها که خشک خشک شده بودند،
مثل غبار پراکنده شدند و از میان رفتند.
چه عیب دارد؟
مگر خاطره ی یک گلدان سفال آبی لالجین با گلی نادر و پُرخار ، به قدر
خود آن گل و گلدان، دوست داشتنی نیست؟
تازه، گمان می کنم که گلِ خاطره، خار هم ندارد، همانگونه که گلدان
خاطره، ناشکستنی ست.
عزیز من!
بیا خاطرات مشترک مان را هرگز به دست باد نسپریم!
نادر ابراهیمی
*برای دونستن بیشتر از نادر ابراهیمی,اینجا کلیک کنین.
*برای خوندن نامه های قبلی,کافیه عنوان "ای عزیز..." رو در وب جستجو
کنید.
*اول راهنمایی بودم که اولین رمان زندگیم رو خوندم!رمانی خارجی.بعد از
هشتمین رمان خارجی بود که اول بار رمانی ایرانی به دلم نشست!
از مرحوم نادری(متاسفانه هر چی فک کردم اسمش یادم نیومد که این جا
بنویسم!)
*و این شد سرآغاز آشنایی من با رمان های ایرانی!
*این چهل نامه ی مرحوم ابراهیمی به همسرش,هر نامه ش,خودش کتابی
جداگونه ست و قابل تدریس در دانشگاه!
سلام ممنونم اومدی بازم به مبم بیایا تو امتحانا نمیشه بیام ولی تابشه میام
شاعرازکوچه مهتاب گذشت ولی شعری نسرود نه که معشوقه نداشت نه که سرگشته نبود .......سالها بود دگرکوچه مهتاب خیابان شده بود
چه احساس لطیفی...