من با عشق به تو تنها به میعادگاهم می آیم،اما این من،در ظلمت
کیست کنار می آیم تا از او دوری کنم،اما نمی توانم از او بگریزم،او
وجود کوچک خود من است،آقا و سرور من.حیا و شرمندگی نمی
شناسد و شرمنده ام که همراه با او به درگاه تو آمده ام.
رابیندرانات تاگور
*برای دونستن بیشتر از تاگور,اینجا کلیک کنین.
*نوشته هاش واقعا زیبا و آموزنده ست.
*عرفان شرق رو دوس دارم.هم آسیای شرقی و هم شبه قاره ی هند.
*یه جورایی به ما نزدیکه!
خدایــــــــــا وحشت تنهائیــــم کشت
کسی با قصه ی من آشنــــــا نیست
در ایــــــن عالم ندارم همـــــــــزبانی
به صد انــــدوه می نالم ، روا نیست
شبم طی شد کسی بــــر در نکوبید
به بالینــــــم چراغی کس ، نیفروخت
نیامـــــــــــد ماهتابم بــــــــــر لب بام
دلــــــم از اینهمه بیگــــانگی سوخت
به روی من نمی خندد ، امیــــــــــدم
شراب زندگی در ساغــــــــرم نیست
نه شعرم می دهد تسکین به حالــم
که غیـر از اشک غم در دفترم نیست
بیا ای مرگ ، جانم بـــــــــــــر لب آمد
بیا در کلبـــــه ام شوری برانگیـــــــــز
بیا شمعی به بالینـــــــــم بیفـــــــروز
بیا شعـــــــــــری به تابــــــــوتم بیاویز
دلم در سینه کوبـــــد سر به دیــــــوار
که این مرگ است و بردر میزند مشت
بیا ای همـــــــــزبان جــــــــــــاودانی
که امشب وحشت تنهائیم کشت...
با سلام وعرض ادب
با احترام به یک غزل دعوت هستید[گل][گل][گل]
از سرگشتگی های دنیا و روز گار
خسته و دل نگرانم
می خواهم دیوار های فاصله را کنار بزنم
چرا که به این ایمان و باور رسیده ام که هیچ کس
جز تو فریاد رسم نیست
و نزدیکتر از تو به من وجود ندارد
پس جوانه های یادت را
با اشک ندامت چشمانم
دوباره شکوفا میکنم
امید که پذیرا باشی
سلام
گاهی آرزو میکردم که کاش خانه ام سقف نداشت
تا شبها ستاره هارا میشمردم و به خواب میرفتم
ولی خوب که می اندیشم سقف ها هم لازمند!
آری آرزو های دیروز را به خاطر می آورم و لبخند میزنم از ساده بودنش
.اما حتم دارم که روزی هم به آرزو های امروزم میخندم