گاه آدم، خود آدم،عشق است.بودنش عشق است.رفتن و نگاه کردنش
عشق است.دست و قلبش عشق است.در تو عشق می جوشد،بی آنکه
ردش را بشناسی.بی آنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده، روییده.شاید
نخواهی هم.شاید هم بخواهی و ندانی.نتوانی که بدانی.
عشق،گاهی همان یاد کمرنگ سلوچ است و دست های به گِل آلوده ی
تو که دیواری را سفید می کنند.
محمود دولت آبادی
جای خالی سلوچ
*برای دونستن بیشتر از دولت آبادی,اینجا کلیک کنین.
*یکی از ستون های ادبیات معاصر ایران.بی شک!
*کلیدر رو خوندین؟حتما بخونین!
*می دونستین تو فیلم "گاو" اثر به یاد ماندنی داریوش مهرجویی یه نقش
کوتاه داشت؟
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
شروع شادی و پایان انتظار تویی
بهارها که ز عمرم گذشت و بی تو گذشت
چه بود غیر خزانها اگر بهار تویی
دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند
در این سرا تو بمان ! ای که ماندگار تویی
شهاب زود گذر لحظه های بوالهوسی است
ستاره ای که بخندد به شام تار تویی
جهانیان همه گر تشنگان خون منند
چه باک زان همه دشمن، چو دوستدار تویی
دلم صراحی لبریز آرزومندی است
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
عبور میکنم هرروز از کنار نیمکت های خالی پارک...
طوری که انگار کسی در اخرین نیمکت
انتظارم را میکشد!
و به انجا که میرسم باید وانمود کنم
که باز دیر رسیده ام...!
ب اسم وبم لینکم کن و بگو با چ اسمی بلینکم؟
زیبا بود :)
وقتی می روی ...
تمام چیزهای عادی
یادگاری می شوند ...
حساس می شوند ...
تَرَک برمی دارند ...
درود
سپاس از حضور سبزتان
آدمی اگر درک میکرد که با چه عشقی جهان برایش آفریده
شده و خودش نیز گِلَش با عشق آمیخته و نفس عشق الهی به گِل وجودش
جان داده هرگز خود را با خودخواهی کم نمیکرد و از ارزشش نمی کاست
پیروز باشید